عصفور



«این‌همه اختلاس، این‌همه فساد! آقا همه سروته یه کرباسن، وگرنه چرا رهبری کاری نمی‌کنه؟»، «برجام! برجام رو هم خود رهبر تأیید نکرده! فکر می‌کنی بدون اجازه رهبری تو این مملکت می‌شه کاری کرد؟»، «کارخونه‌ها همه دارن تعطیل می شن! این‌همه بیکار، این‌همه گرونی! بعد رهبر هیچ کاری نمی‌کنه!». شاید شما هم از این دست حرف‌ها کم نشنیده باشید، در تاکسی، در صف نانوایی، آرایشگاه و هر جایی که بشود از دغدغه‌ها و توقعات گفت. اما راستی چرا؟ چرا باید رهبری به جای نهادهای نظارتی پاسخگوی فسادها و اختلاس‌ها باشد؟ چرا باید به جای نهادهای اجرایی مسائل اقتصادی را حل کند؟ و چرا هر مشکلی از برجام گرفته تا آسفالت کنده شده جلوی کوچه ما به رهبری مربوط می‌شود؟ به راستی منشأ این باور عمومی در کجاست؟

ادامه مطلب

و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چنان شهری بیند و غم و غصه و حسرت خوردن آغاز کند و پشیمان شود از آمدن در چنان شهر، و هیچ نیندیشد و یادش نیاید که من در بیداری از آن غم خوردن پشیمان شده بودم و می دانستم که آن ضایع بود و خواب بود و بی فایده.


فیه ما فیه/ مولانا جلال الدین محمد بلخی


[فکر می کنم قرار نیست آن تجربه که باید، چیزی باشد شبیه اینکه شب در خواب ببینم آن را و یا الهامی شود مرا، که ظرف مرا گنجایش دریا نیست ولی در حال ظرفی هست. و وقتی ظرف باشد محال است که لبالبش نکنند. اما هربار به طریقی، گاه به کلام حضرت رومی، گاه به کلام دوستی از پس تلفن. چشمم می بیند آیا؟]

[و من خوابم نمی برد حالا]


علوم اجتماعی غم است روی غم، غمی عمیق برای کسی که چشمش انگار تازه دارد باز می شود روی جریاناتی قوی که همه را دارد با خود می برد، انگار رودی خروشان و پرآب که همه جز عده ای در آن غرقند و نهایتش آیشاری است که همه را خواهد بلعید.

علوم اجتماعی دیدن این وضع است و ملامتی نیست بر کسی که وحشت می کند از روبرو شدن با آن. استاد می گفت این تازه اول ماجراست چون ممکن است بتوانی خودت را به هزار دردسر نجات بدهی ولی وحشت اصلی آن جاست که نزدیک ترین هایت را غرق در این رود خروشان ببینی و هیچ کاری از دستت برنیاد.

مادری که شام شب ندارد ولی برای بچه اش لباس گران می خرد تا آبرویش حفظ شود، پدری که وام های سنگین می گیرد تا ماشین نویی بخرد تا مبادا دیگران او و خانواده اش را بابت ماشین قدیمی شان مضحکه کنند، دختری که لباس و جواهرات گران قیمت قرض می کند تا در عروسی تحسین شود و پسری که علوم انسانی دوست دارد اما برای آنکه فردا دیگران به او احترام بگذارند ،بتواند شغلی داشته باشد و خانواده اش را هم راضی کند رشته ای فنی می خواند همه به یک اندازه چندش آورند وقتی بدانی منشا کجاست و مسیر چیست اما وقتی این مادر، مادر تو باشد، آن پدر پدر تو و آن دختر همسرت و شاید آن پسر، پسر نوجوان تو. چه بلایی سر آدم می آید؟

با حسرت و غصه فکر می کنی گیر کرده ای بین این جریان و دست و پا می زنی و از خودت می پرسی این غصه را باید کجا برد؟ چه کسی می فهمد؟ گیرم که خودم را بیرون کشیدم، آن وقت تنها یک موجود منزوی هستم کنار این رود که همه را دارد می برد و غصه می خورم برای مادر، پدر، برادر و همسری که به چشم یک دیوانه ی احمق به من لبخند می زنند و گاه از سر دلسوزی نصیحت می کنند که. 

و جامعه موجود وحشتناکی است! و من از شناختنش سخت دلگیر و هراسانم.


[از علائم اولیه این است که از علائقت متنفر می شوی، منزوی می شوی و مدام ناراضی و از سر ضعف شب ها قبل خواب، یا گاهی بین خواب درون خودت فریاد می زنی، کجاست آن نجات؟]



اکنون بعضی از آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی ملک شدند و نور محض گشتند. ایشان انبیا و اولیااند، از خوف و رجا رهیدند که و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون (یونس10). و بعضی را شهوت بر عقل شان غالب گشت تا به کلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در تنازع ماندند، و آن ها آن طایفه اند که ایشان را در اندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید آید، و به زندگانی خویشتن راضی نیستند. این ها مومنان اند. اولیا منتظر ایشان اند که مومنان را در منزل خود رسانند، و چون خود کنند. و شیاطین نیز منتظرند که او را به اسفل السافلین سوی خود کشند.

ما می خواهیم و دیگران می خواهنــد

تا بخت که را بود، که را خواهد دوست


فیه ما فیه، مولانا جلال الدین محمد بلخی


[یا جای دیگر گوید: کسی را که این اندیشه آید و این عتاب بر او فرود آید که آه در چیستم و چرا چنین می کنم؟ این دلیل دوستی و عنایت است که و یبقی الحب ما بقی العتاب؛ زیرا عتاب با دوستان کنند، با بیگانه عتاب نکنند!]

[این غم و عتاب که هرلحظه با ماست غنیمت است در دل ما و چه کهنه غنیمتی که به قول قیصر، هفتاد پشت ما از نسل غم بودند.]


بیاییم مختصرا مرور کنیم:

صبح از خواب بیدار می شویم و روبرویمان این خبر را می بینیم؛ بنزین 3هزار تومانی! به همین راحتی بنزین سه برابر شده! کی؟ همین چند ساعت پیش! چطور؟ سران قوا تصمیم گرفته اند! چرا؟ کسی جواب نمی دهد.

کمی بعد با بارانی از تیترهای غیررسمی دیگر مواجه می شویم که می گویند قرار است همه چیز به تبع گرانی بنزین گران شود؛ طبیعی هم هست، وقتی قیمت حمل و نقل بالا برود قطعا قیمت کالاها هم بالا خواهد رفت و این یعنی تورم!

مقصر کیست؟ شورای سران قوا چه کسانی هستند؟ رئیس جمهور که منتخب مستقیم مردم است، رئیس مجلس که منتخب مستقیم مردم (با کمی تسامح) است باز و رئیس قوه قضاییه که منتخب رهبری؛ «مقصر مردمند؟!» نه خیر! دست همه گویا توی یک کاسه است، تیتر گنده ای جلوی چشممان می آید؛ رهبری هم که شورای سران قوه ابتکار خودش است «از این تصمیم حمایت می کند». تمام شد رفت!

همه نگران می شویم، به شدت هم عصبانی هستیم، به ما توهین شده.

باید اعتراض کنیم! قطعا باید اعتراض کنیم!

حالا ما داریم با باران اخباری مواجه می شویم که می گویند کجا و چطور اعتراض کنید و ما اعتراض می کنیم.

این داستان ماست.

 

حالا بیایید بررسی کنیم:

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

pertak3 tabiat741 HTTF CLUB آموزش Sam Editor امیر عباس رحیمی خريد میز فن خنک کننده لپ تاپ LED تاشو 2019 ادرس جديد sat98 Raquel